امروز از همیشه تنهاترم

تیک تاک ثانیه ها را تازه باور کردم

اشک ابرها را دیشب لمس کردم

وقتی بی بهانه گریه میکردند

تازه فهمیده ام مردم چقدر غریبه اند

میدانم همه بی وفایند...

گل خشک یادگاریت...

هر روز خشک و خشک تر میشود

آرزوهای من هم به همراهش

روحم اسیر نگاه جادویی ات است

نگاهم اکسید چشمانت را میخواهد

در حسرت دیدارت می گدازم

وجودم لبریز از نیاز با تو بودن است

شامه ام عطر وجودت راجستجو میکند

از اعماق وجودم بی تو بودن را حس میکنم

و

پوچ شدنم را

و بی صدا اشک میریزم

و بی مهابا فریاد میزنم

فریاد میزنم دوستت دارم...

باد می وزد...خوب میدانم

صدایم را به گوشت می رساند

پس بلندتر فریاد میزنم

میشنوی؟؟؟؟؟؟